۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

لحظه اکنون

درست تو همین لحظه همسر عزیز و محترم ، یه تاغار سالات(درست نوشتم دیگه ...نه؟) گذاشته جلوش تا نوش جان کنه و سام- پسرک کوچولوی 16 ماهه مون- رفته رو میز و نشسته جلوش و تقریبا هر دو تا سه ثانیه می گه: مممم مممم ممممم یعنی به منم بده و بعد هر یه دونه خیاری که بابایی میذاره تو دهنش یه لبخند شیرین می زنه ، سرش رو تکون میده و میگه به به!!
منم نشستم و زل زدم به این صفحه! به خودم فکر می کنم و توت فرنگی 20 هفته ای...
خدا میدونه سال دیگه این موقع با سام دو سال و چهار ماهه و توت فرنگی هفت ماهه چه روزگاری داریم من و مهربان همسر...

میدونم مثل همین لحظه ای که گذشت، باز هم لحظه قشنگ و سرشار از عشقی خواهد بود!
آمین...


هیچ نظری موجود نیست: